همای گیلان: حکایت شهر ما هم شده مصداق این ضربالمثل قدیمی که: «سالبهسال، دریغ از پارسال!» بگذریم که هرچه فکر میکنم میبینم که حکایت نوشتهی من این بار، دستکمی از تف سربالا نخواهد داشت! چون علیرغم میل باطنی، دوست ندارم که چاقویی شوم و دسته خودم رو ببرم ولی آنقدر دندان روی جگر گذاشتم که بالاخره جگر بینوای من، کارد به استخوانش رسید و مثل شیر جلوم ایستاد و چنان نهیبی به سرم زد که باورم شد که جگر دارم!
مدیریت هویجوری! / علی حسینپور
به همین خاطر، دوباره یاد تمام کسانی که مثل من دلشان برای شهرشان میتپد، افتادم که این چند ماه اخیر، با این شلمشوربایی که در سطح شهر دیده میشود، زبانشان مو درآورده و انگشتانشان روی صفحات موبایل و تبلت، لام شده و کم مانده که پیراهن دریده و از ناکجاآباد سر دربیاورند، پس با خودم گفتم که یک قلمی بزنم! تا شاید مرهمی باشد بر دل پارهپاره دوستانم.
در این فکر بودم که چه بنویسم تا هم ضربالمثل «نرود میخ آهنی در سنگ» را نیز برایشان تداعی کند و هم مفهوم «بزن بر طبل بیعاری که آنهم عالمی دارد» را که یکهو یاد جوک معروف و البته بیمزه خرگوش و هویج افتادم! همان جوک که وقتی از خرگوشی میپرسیدند: چطوری هویج میخوری؟ میگفت: هویجوری!
در کشاکش این افکار، هویجوری!… ببخشید همینجوری!
مثل برق و باد، یاد کارهای «هویجوری» در شهر افتادم و با خود گفتم که بهتر است به دوستانم توصیه کنم که بیاییم دیدن نیمهخالی و نیمه پر لیوان را مدتی کنار گذاشته و زیاد بر سیستم «مدیریت هویجوری» خرده نگیریم و بگذاریم ببینم در فقدان مدیریت برنامهریزی شهری، «مدیریت هویجوری» تا کجا پیش خواهد رفت.
علی حسینپور