اختصاصی همای گیلان: ایران مادرم! هیچ بهاری بدون طنازی و دلبری پری رویی زیبا, نشاطی ندارد . اگرانسانها بهار شان با بهار طبیعت همگون شود آنگاه نوای دلبری عشاق ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را. ..با بهار طبیعت بسیار مانوسم اما تو بدان که بهار دلبری را سالها پیش دست اجل و بی رحم روزگاران از ما ربود و تنهای تنها م کرد و چه سخت است و کمر می شکند و استخوان خرد می کند این سالهای جدایی در سرزمین مادری و چسان گذر عمر بی همرهی مادر سخت می گذرد ,در شهر و دیاری که نه شمیم عشقی وترنم شیرین مادری به حس دیرین تو جان نبخشند .
سر زمین مادری من !روزی ما مادری داشتیم همنام تو و از قضا به سیمای تو که باد خزان و سرمای سوزان سر نوشت ,وصال وی را از ما دریغ کرد و بهار عمر دلبری را به حریق برد و از ما جز سوته دلی به جا نگذاشت که همه عمر به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم .اگر با قلم طنازی می کنم و سوزی را به ساز مادری دلنوازی می کنم ,به گمان شاید نفیر و ندایی از اعماق خلقت ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.
شاید روزی همه این ماجرای پر سوز و گداز عشق سوزان مادری را که سالها در سینه خود حبس کرده ام برات بگویم و خواهم گفت چون پناهی بجز سنگ صبور مهربانی چون تو ندارم .ایران مام من! راهم جداست وبدنبال گمشده خویشم که شاید در منزلگاهی و کاروانسرایی که دل رهزنی برند بار خویش به زمین بگذارم.
به همین علت بود که هرگز نخواستم که دلی پریشان و محزون کنم که بخواهد از من برنجد. پگاه صبح عاشقان دلخسته و به کنجی نشسته را تو با خورشید تابان بر دل صدا زدی , که بر خیزید که رسید دولت عشق و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن با رقص قلم دوباره جان گرفتند و بر دل خویش و لوح ضمیر جان و تن نگا شتند که مادری از “سرزمین مادری”با سیمایی تابان و معصوم ورخ زیبا و روح بینا آشکار کرد و آفتاب آمد دلیل آفتاب که ای نشستگان و دلخسته گان و قلم شکست گان خیزید و خزارید که عمر ایام خزان و سرمای جدایی زمستان بسر رسید و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسید و این رسم عاشقی در نوبت عاشقی دیگر است که پری رویان به خرامند و به نوازند چون تاب مستوری ندارند .
زندگی کنیم برای سعادت دیگران و عاشقی کنیم برای دل خودمان چون یوسف کنعان را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصر امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در ملک پاد شاهی ,باب کرد تا این دفتر عاشقی در تاریخ بهر آواز مادری ,چنگ به تار و تنبک و سازو رباب کرد.
نمی خواهم که از اشعار شاعران و عارفان کمک بخواهم و نجوای دل گویم چون تو کلید در همه مخزن اشعاری و نگاه معصوم و محزون تو هر دلی پریشان کند و بهر عاشقی و اشعاری ,عریان کند و عاشقان دلشکسته با شنیدن نوای وطن, ققنوس وار به پر واز در آیند و بر گنبد افلاک خدای عاشقان نشینند وبانگ سر دهند که مادرم!سرزمین مادری بی تو غمگین بود و بار این جدایی چه سنگین بود.
//جلال میرزاآقایی