چاپ مطلب چاپ مطلب

«حکایت عشق پایان ناپذیر من» / ثمین شهواره

اختصاصی همای گیلان:  “پس از سال ها” امروز پس از سال ها دیدمش…
خودش بود  با همان نگاه و همان لبخند تا همین امروز حوالی ظهر که در خیابان دیدمش باخودم فکر می کردم که فراموش شده است… 

فکر می کردم که “زمان” ؛ طبق معمول کارش را درست انجام داده…
نمیدانستم که وقتی پای او وسط باشد  ، زمان هم چشم بسته عاشق می شود…
او از دور می آید و نزدیک می شود
اما تنها نیست…  دست در دست یک غریبه می آید…
او می خندد   همین کافی نیست؟
نگاهت را بدزد…       وقتی که تنها نیست یعنی مال کَس دیگری است…
خیلی سال است که گذشته     دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست…
او بنظر عاقل و جا افتاده می آید   و من خیلی وقت است که از دوری این
“عاقل جا افتاده” ؛ پیر شده ام…
سال هاست که احساساتم را زیر نخ های سیگار له کرده ام   و فکر می کردم که باید از او متنفر شده باشم…
اما چقدر دلم می خواهد با او حرف بزنم…
بگویم:یادت می آید؟ آن سال ها   موهای بلندی داشتم …
موهای بلند مشکی؛ که در دستان نسیم صبحگاه  رها می شد
تو همیشه لباس هایت تمیز و مرتب بود     و مادرت هرروز صبح پیراهنت را اتو می کرد
و من شیفته ی عطر تنت بودم…
یادت می آید؟ بادبادک هایمان می خندیدند…
و موسیقی مورد علاقه ی من خلاصه می شد در “صدای خنده های تو”
یادش بخیر آن روز ها  حافظ را با نیت عشق باز می کردیم
وقرآن را شاهد می گرفتیم  که این عشق پایانی نخواهد داشت…
یادت می آید؟
نه…
یادت نمی آید…
تو فراموش کرده ای    اما من…
من و حافظ و قرآن و بادبادک های خندان از وقتی که رفته ای تا همین حالا
فراموشمان نمی شود که تو روزی.‌..   آمدی    لبخند بادبادک ها را رها کردی
و رفتی…
ومن     هنوزهم ته فنجان های خالی
و آخر نیت های فال حافظ   در انبوه دلمردگی های همیشگی
دنبال ردپای تو می گردم…
هنوزهم نمی دانم که چطور شد    که تو رها کردی باد بادک هارا
و مرا کنار همان هَشتی قدیمی   به قرآن سپردی
حافظ رابستی و برای همیشه    نه از یادم و نه از قلبم
بلکه از “کنارم” رفتی…  خیلی نزدیک شده ای
آنقدر نزدیک که شانه ام به شانه ات برخورد می کند  و من از عمد کیف دستی ام می افتد
و تو دست او را رها می کنی  تا کیف مرا از زمین برداری
و حتی اگر این چهره ی چروکیده ی عبوس را نشناسی؛   بازهم مهم نیست…
مهم این است که تو دست اورا رها کرده ای ؛   تا کیف دستی مرا از روی زمین برداری
و بدستم بدهی  وشاید من
در همین لحظه که زمان یخ زده است    فرصتی یابم
که برای آخرین بار  دستهایی که سال هاست مال من نیست را
” لمس” کنم…
ثمین شهواره
دانشجوی رشته ی سینما–فیلمسازی

 

14380610577

About سردبیر

Check Also

فضای مجازی و تاثیرآن بر گسترش پدیده بدحجابی در جامعه ایرانی

فضای مجازی و تاثیرآن بر گسترش پدیده بدحجابی در جامعه ایرانی حجاب و عفاف، از …