چاپ مطلب چاپ مطلب

سه حکایت از بیزاری ناصرالدین شاه از تملق و چاپلوسی/علی غلامرضایی مدرس دانشگاه و پژوهشگر تاریخ ایران

اختصاصی همای گیلان: روزی ناصرالدین قاجار و همراهانش رفتند به باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد، فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی آن گل نمود. تمام که شد، آنرا به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟
مستوفی الممالک پاسخ داد “قربان خیلی خوب است”.
اقبال الدوله گفت “قربان حقیقتا عالی است”
و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد “قربان نظیر ندارد”
و بعد یکی دیگرگفت “این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است”…
نوبت به ضیاءالدوله که رسید گفت “حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است”. همه حضار خندیدند.
بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی (ژول ریشار، نخستین معلم زبان فرانسه مدرسه دارالفنون) گفت: وضع امروز را دیدی؟ من باید با اینها مملکت را اداره کنم.(پرتوی، ۱۳۷۹: ۹۲۳)

مرحوم دوستعلی خان معیر الممالک نوه ناصرالدین در خاطرات خود می نویسد: ناصرالدین شاه از چاپلوسی سخت بیزار بود و تملق و گزاف گویی را در حق خود توهین می شمرد. خود در این باره شاهد مواردی چند بوده ام که به یاد کردن یکی از آنها اکتفا می ورزم.
هنگامی که شاهد به عزم سواری و تفرج از دوشان تپه به سوی قصر فیروزه می راند و گروهی سوار همراه او بود، ناگاه خرگوشی از برابر اسبش بیرون جسته در دامنه تپه رو به بالا دویدن گرفت. شاه در دم تفنگ گلوله زنی طلبید و خرگوش را هدف قرار داد ولی هنوز تیر رها نشده خرگوش جستنی کرده پس از چند بار دست و پا زدن بر سراشیبی تپه در غلتید و بی حرکت به جای ماند. همراهان شاه زبان به تحسین و تمجید گشودند و تیراندازی شاه را ستودن گرفتند. ناصرالدین شاه از مشاهده این حالت بر آشفت و گفت: مگر کسی صدای تیر را شنید تا به هدف آمدن آن را بستاید؟ مکرر گفته ام که از ستایش های بی اساس و اغراق گویی در تحسین بیزارم. این آخرین بار باشد که خلاف آن را می شنوم.
آنگاه امر کرد تا کسی رفته خرگوش را بیاورد. آقا مردک خان آجودان حضور پیش تاخته، حیوان را به حضور آورد. شاه از اسب به زیر آمده بدن خرگوش را به دقت رسیدگی کرد و از زخم یا نقصی در آن اثرنیافت. ناگزیر حدس زده شد که شاید حیوان واژگون بخت بطور ناگهانی دچار اختلالی درونی شده و به هلاکت رسیده باشد. ( آذر، ۱۳۸۹، ص ۳۲۶).
ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﺠﻴﺮﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪّﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ:

“ﻣﺎ ﺭﺍ به قصد ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻫﻮ به دﺷﺖ ﻗﺰﻭﯾﻦ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺷﺶ ﺯﺭﻋﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻣﻦ به چشم ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﻄﺎ ﺭﻓﺖ!
ﻭﻟﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ به شدت ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻣ ﺘﺮ ﻫﻮﺭﺍ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ:
« ﺩﺳﺖ مریزاد ! ﺍﻋﻠﯿﺤﻀﺮﺗﺎ! ﮐﻪ ﺗﯿﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺧﻮﺭﺩ»
ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﻪ ﻣﻼﺯﻣﻴﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﮏ ﻭ ﻣﻤﻠﮑﺖ “ﺗﻨﮓ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺍﺳﺖ!”
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ این تملق ها ﺭﯾﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ!”

منابع:
۱- آذر، امیر اسماعیل ( ۱۳۸۹ )، عبرتگاه تاریخ، تهران: سخن.
۲-قاضیها، فاطمه(۱۳۹۰)، نخجیرگاه، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی
۳- پرتوی آملی وزیری، مهدی (۱۳۷۹) “چکیده های تاریخ”تهران، انتشارات اشاره

با کانال همای خبر همراه شوید

About عطیه نصرتی

Check Also

نقش روابط عمومی در دوران پرشتاب امروز، بیش از هر زمان دیگری خودنمایی می‌کند

نقش روابط عمومی در دوران پرشتاب امروز، بیش از هر زمان دیگری خودنمایی می‌کند دکتر …

One comment

  1. سلام استاد ممنون